غمکده
متن زیر در تاریخ86/7/22، ساعت: 10:47 عصر نوشته شده است.
¤ عشق و جنوندر زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود :
، فضیلتها و تباهیها
در همه جاشناور بودند . آنها از بیکاری
خسته شده بودند . روزی همه فضائل و تباهیها
دور هم جمع شدند ، خسته تر و کسل تر از
همیشه ، ناگهان ذکاوت ایستادو گفت : بیایید یک
بازی کنیم . مثلآ قایم باشک . همه از این
پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورآ فریاد زد
من چشم میگذارم و از آنجائیکه هیچ کس نمی
خواست بدنبال دیوانگی بگردد ، همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها
بگردد . دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش
رابست و شروع به شماردن کرد ... یک ... دو ... سه
... همه رفتند تا جایی پنهان شوند ! لطافت
خود را به شاخ ماه آویزان کرد ، خیانت داخل
انبوهی از زباله پنهان شد ، احصالت در
میان ابرها مخفی شد ، هوس به مرکز زمین رفت ،
طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی
شد و دیوانگی مشغول شماردن بود ،
هفتادونه ... هشتاد ... هشتادو یک ... . همه پنهان شده
بودند بجز عشق که همواره مردد بود و نمی
توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست
چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است .
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می
رسید ، نودو پنج ... نود و شش ... نودو هفت ...
هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در
بین یک بوته گل رز پنهان شد . دیوانگی
فریاد زد دارم میام و اولین کسی را که پیدا
کرد تنبلی بود ، زیرا او تنبلی اش آمده بود
جایی پتهان شود و لطافت را یافت که از شاخ
ماه آویزان شده بود ، دوروغ ته دریاچه ،
هوس در مرکز زمین ، یکی یکی همه را پیدا
کرد ، بجز عشق . او از یافتن عشق نا امید شده
بود . حسادت در گوشهایش زمزمه کرد ، تو فقط
باید عشق را پیدا کنی و او پشت گل رز است .
دیوانگی شاخه چنگ مانندی را از درخت کند
و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز
فرو کرد و دوباره و دوباره تا اینکه
باصدای نا له ای متوقف شد . عشق از پشت بوته
بیرون آمد با دستهایش صورت خود راپوشانده
بود و از انگشتانش قطرات خون بیرون میزد .
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او
نمی توانست جایی را ببیند . او کور شده بود
، دیوانگی گفت : من چه کردم ، من چه کردم ،
چگونه می توانم تورا درمان کنم . عشق پاسخ
داد : تو نمی توانی مرا درمان کنی ، اما
اگر می خواهی کاری بکنی ، راهنمای من باش،
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور
است و دیوانگی همواره با اوست
¤ نویسنده: رها
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
RSS
کل بازدیدها: 6408
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
درباره خودم
لینک به وبلاگ
پیوندهای روزانه
گنج 7 دریا [25]
ورود -13 ممنوع [11]
[آرشیو(2)]
ْآرشیو یادداشت ها
اشتراک در خبرنامه